جدول جو
جدول جو

معنی ده لو - جستجوی لغت در جدول جو

ده لو
هر یک از ورق های گنجفه که ده خال داشته باشد
تصویری از ده لو
تصویر ده لو
فرهنگ فارسی عمید
ده لو
(دَهْ)
مرکب از ده = بزن + واو عطف + دار = نگهدار، داروگیر و غوغا و هنگامه و معرکه و آوازمبارزان. (از ناظم الاطباء). همهمه جنگ. بزن و بگیرو نگهدار. (یادداشت مؤلف). داروگیر و کر و فر. (ازبرهان) (آنندراج) (از شرفنامۀ منیری) :
برآمد ده و دار و بند و بکش
نه با اسب جان و نه با مرد هش.
فردوسی.
از ایران ده و دار و بانگ و خروش
فراوان ز هر شب فزون بوددوش.
فردوسی.
خروش آمد از لشکر هردو سوی
ده و دار گردان پرخاشجوی.
فردوسی.
برآمد ده و دار از هر دو سوی
ز گردان جنگی پرخاشجوی.
فردوسی.
- ده و دار و گیر، بزن و نگه دار و بگیر. غوغای جنگ. (یادداشت مؤلف) :
برآمد ز هر سو ده و دار و گیر
درخشیدن تیغ و باران تیر.
فردوسی.
برآمد ز لشکر ده و دار و گیر
بپوشید روی هوا پر تیر.
فردوسی.
برآمد ده و دار و گیر و گریز
ز هر سو سرافشان بد آن برگ ریز.
اسدی.
، جاه و جلال. (از ناظم الاطباء) ، نخوت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ده لو
ورق دارای ده خال (گنجفه ورق)
تصویری از ده لو
تصویر ده لو
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساده لوح
تصویر ساده لوح
بی مکر و حیله، زودباور، احمق، ساده دل
فرهنگ فارسی عمید
(دِهْ لَ)
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل. سکنۀ آن 566 تن. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ لُ لُ)
دهی است از دهستان درختنگان بخش مرکزی شهرستان کرمان. واقع در 33هزارگزی شمال خاوری کرمان. سکنۀ آن 450 تن. آب آن ازقنات تأمین می شود. (ازفرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نام شهری در هندوستان که دهلی نیز گویند. (ناظم الاطباء). صورتی از دهلی و منسوب به آن دهلوی است:
سخن زان گونه گفتم من بلند امروز در دهلو
که از خواب گران بیدار کردستم به شروانش.
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج).
سریری که شیرین و خسرو زدند
ز دارای شروان و دهلو زدند.
ظهوری (از آنندراج).
و رجوع به دهلی شود
لغت نامه دهخدا
(نُهْ)
در بازی ورق نام ورقی که نه خال دارد: نه لوی خشت، نه لوی خاج، نه لوی دل، نه لوی سیاه. رجوع به نه خال شود
لغت نامه دهخدا
(دَهْ)
کشور. (یادداشت مؤلف). ولایتی که محل سکنای قوم یعنی مردمان متشکل از چند عشیره بود در شکل حکومت آریاهای ایرانی قدیم. (ایران باستان ج 1 ص 160). در فارسی لغاتی داریم که دایرۀ مفهوم پارینۀ آنها تنگتر شده از آنهاست دیه یا ده که در فرس هخامنشی دهیو و در اوستا دخیو به معنی کشور یا مملکت است و داریوش بزرگ در سنگنبشتۀ کشورهای بهستان، بابل و مصر و سغد و خوارزم و جز آن را دهیو نامیده است. (فرهنگ ایران باستان ص 60)
لغت نامه دهخدا
(دَهْ)
ده لا. ده تا. دارای ده تو. ده لایه:
بر من که دلم چو شمع یکتاست
پیراهن غم چو شمع ده توست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(دَهْ دُ)
دو قسمت از ده قسمت چیزی. دو عشر. نفعی است معین که سوداگران با هم دارند. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
دهی از دهستان نازلو است که در بخش حومه شهرستان ارومیه واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ساده لوحی
تصویر ساده لوحی
ساده لوح بودن ساده دل بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نه لو
تصویر نه لو
ورق بازی دارای نه خال (در بازی ورق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سه لو
تصویر سه لو
ورقی که دارای سه خال است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساده لوح
تصویر ساده لوح
کنایه از احمق و بیشعور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو لو
تصویر دو لو
ورقی که دو خال داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساده لوح
تصویر ساده لوح
((~. لَ))
با خلوص، ساده دل، ابله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساده لوح
تصویر ساده لوح
ساده نگر، ساده اندیش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ساده لوحانه
تصویر ساده لوحانه
Simplemindedly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ساده لوحانه
تصویر ساده لوحانه
de manière simpliste
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تک بیضه، فرد تک بیضه
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مکانی در جنوب التپه ی بهشهر، نام مکانی در بالاجاده.، آبی که با تفاله ی غوره آمیخته شود تا ترشی به جامانده در آن.، آبیاری دوم زمین
فرهنگ گویش مازندرانی
دورو، مکار
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از ساده لوحانه
تصویر ساده لوحانه
наивно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ساده لوحانه
تصویر ساده لوحانه
einfältig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ساده لوحانه
تصویر ساده لوحانه
наївно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ساده لوحانه
تصویر ساده لوحانه
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ساده لوحانه
تصویر ساده لوحانه
单纯地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ساده لوحانه
تصویر ساده لوحانه
de maneira simplista
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ساده لوحانه
تصویر ساده لوحانه
in modo semplicistico
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ساده لوحانه
تصویر ساده لوحانه
de manera simplona
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ساده لوحانه
تصویر ساده لوحانه
simpelweg
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ساده لوحانه
تصویر ساده لوحانه
साधारण रूप से
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ساده لوحانه
تصویر ساده لوحانه
secara sederhana
دیکشنری فارسی به اندونزیایی